فداییان یوسف فاطمه(عج)

فداییان یوسف فاطمه(عج)

*سلام علی آل یس *

مراسم هفتگی هیئت هر دوشنبه بعد از نماز مغرب و عشا در میعادگاه همیشگی، به آدرس :
" انتهای اشرفی اصفهانی خیابان طالقانی کوچه چهارم منزل بردار سمیعی"
برگزار میشود.

برنامه های مراسم هفتگی:
- قرائت قرآن کریم
- قرائت زیارت عاشورا/ حدیث شریف کساء
- سخنرانی
- روضه خوانی

جهت اطلاع از زمان برگزاری و برنامه های جلسات، عبارت " یا مهدی" را به سامانه پیامکی هیئت ارسال نمائید.

شماره سامانه پیامکی :

" 30006132400000 "

"""ضمنا آخرین تغییرات و اخبار هیئت را در بخش "اطلاعیه ها" میتوانید بخوانید"""

پذیرای دلنوشته ها و سخنان ناب شما در بخش دلنوشته ها هستیم.


- پست الکترونیکی هیئت:

" fadaeeian@gmail.com "

........... یا رفیق من لا رفیق له...........

اسلایدر

حدیث

پیوندها

آیة الله جوادى آملى

«لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من‏خشیة الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون.» «اگر این قرآن را بر کوهى فرو مى‏فرستادیم، یقینا آن [کوه] رااز بیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده مى‏دیدى. و این مثل‏ها رابراى مردم مى‏زنیم باشد که آنان بیندیشند.» «تصدع‏» همان‏«تفرق‏» است و این که کسى را که سردرد دارد «صداع‏» مى‏گویندبراى آن است که انسان احساس مى‏کند این اعصاب دارد از هم جدامى‏شود، احساس تصدع مى‏کند یعنى تفرق اعصاب سر مى‏کند. هم چنین‏وقتى که مطلب سنگین باشد و انسان در آن مطلب غور کند سرش دردمى‏گیرد لذا خداوند فرمود: کوه سردرد مى‏گرفت و این سردرد و صداع‏او مایه تصدع او مى‏شد و این تصدع او جوارح او را خاشع مى‏کرد وقهرا ریز ریز مى‏شد، کوه که ریز ریز مى‏شود کره زمین هم متلاشى‏خواهد شد، چون کره زمین به کوه زنده است. خداوند سبحان درآیات فراوانى کوه‏ها را به منزله لنگر کره زمین مى‏داند. کره‏زمین که در حال حرکت است لنگرى مى‏خواهد که آن را حفظ کند. درآیات فراوانى از «جبال‏» به عنوان «رواسى‏» یاد شده است،رواسى یعنى همان لنگرها «بسم الله مجراها و مرسیها»«مرسى‏» در برابر «جرى‏» همان لنگر انداختن و لنگرگاه است.هیچ جا نیامده که ما جبال را رواسى قرار دادیم بلکه فرمود مابراى شما رواسى قرار دادیم، اما در سوره نازعات مشخص کرد که‏«رواسى‏» چیست؟ در آیه 32 سوره نازعات فرمود که: «و الجبال‏ارسیها» جبال را رواسى زمین قرار داد. در خطبه معروف‏نهج البلاغه که حضرت امیر -سلام الله علیه- فرمود:«و وتدبالصخور میدان ارضه‏» هم ناظر به همین است. میدان یعنى‏اضطراب، «ماد یمید» یعنى «اضطرب یضطرب‏» میدان یعنى‏اضطراب، اضطراب این کره زمین به وسیله کوه‏ها برطرف شد، لذااین کوه‏ها به منزله وتد (میخ) آرام‏کننده اضطراب زمین است.خوب قهرا اگر کوه متلاشى بشود یعنى لنگر از بین برود این سفینه‏هم غرق خواهد شد، اگر کوه نتواند قرآن را تحمل کند کره زمین‏هم یقینا قرآن را تحمل نخواهد کرد.

انسان و تحمل امانت الهى

در پایان سوره مبارکه احزاب مسئله عرض «امانت‏» مطرح شده‏است: «انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابین ان‏یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا»این امانتى که عرضه شد مصادیق فراوانى بر او ذکر کرده‏اند که‏در همه این مصادیق حقیقت قرآن سهم دارد.گفتند منظور از این امانت ولایت‏یا معرفت‏یا دین و یا قرآن‏است، هر کدام از این مصادیق ذکر بشود بالاخره حقیقت قرآن سهمى‏دارد، جداى از آنها نیست همان طورى که آنها جداى از این‏نیستند اگر ولایت‏باشد که «ثقل اصغر» است و قرآن «ثقل اکبر»و اگر دین باشد که به این ثقل اکبر وابسته است و مانند آن.این که فرمود: ما این امانت را بر سماوات، ارض و جبال عرضه‏کردیم، ذکر جبال بعد از ارض ذکر اعظم اجزا است نه ذکر خاص بعداز عام، ذکر اعظم اجزا است‏بعد از ذکر کل. وقتى جبال نتواندیک بارى را تحمل کند یقینا سایر اجزاى زمین هم نمى‏توانند حمل‏کنند.یک وقت است ذکر خاص بعداز عام است مثل «من کان عدوا لله وملائکته و رسله و جبریل و میکال‏» که این ذکر خاص بعد از عام‏است، گاهى ذکر خاص بعد از عام نیست ذکر اعظم اجزاى کل است‏حالایا بعد از ذکر کل یا بدون ذکر کل، مثل این که زکریا -سلام‏الله علیه- عرض کرد: «رب انى و هن العظم منى و اشتعل الراس‏شیبا» به خدا عرض کرد من استخوان بدنم نرم و سست‏شد، استخوان‏چون محکم‏ترین عضو بدن است اگر نرم و سست‏شود چیزى از بدن باقى‏نمى‏ماند گوشت و سایر اعضا و عضلات هم ضعیف خواهد شد و اصولا چیزمهم را که عظیم مى‏گویند براى این که استخوان‏دار است از همین‏عظم گرفته شده مطلبى که استخوان‏دار باشد یعنى مایه‏دار باشد، شخصى که مایه‏دار باشد، مقامى که مایه‏دار باشد از آن به عظیم‏یاد مى‏کنند مى‏گویند استخوان‏دار و مایه‏دار است. خوب گاهى ذکرخاص بعد از عام است گاهى ذکر اعظم اجزا بعد از ذکر کل است،گاهى ذکر خود اعظم الاجزاست تا سایر اجزا فهمیده شوند. مسئله‏ذکر جبال بعد الارض از باب ذکر اعظم اجزا بعد از ذکر کل است. این ابا و سرپیچى که براى سماوات و ارض و جبال هست اباى‏استکبارى نیست تا مذموم باشد آن اباى استکبارى را قرآن ذکرکرد و مذموم شمرد که اباى شیطنت است:«ابى و استکبر و کان من الکافرین‏» سرپیچى استکبارى آن است که‏انسان بتواند فرمان خدا را تحمل کند و عمدا ابا کند و تعدى‏نماید. اباى اشفاقى آن است که ابا کند و نپذیرد چون نمى‏تواند، چون به شفقت مى‏افتد، این جا شفقت‏به معناى مشقت است: «فابین‏ان یحملنها و اشفقن‏». این ابا مذموم نیست و خداى سبحان هم ازسماوات و ارض و جبال با مذمت‏یاد نکرده است، هر جا از این‏هاسخن گفته با اطاعت‏شان توام است و از آن‏ها به نیکى یاد مى‏کند:«فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین‏»اما این جا مى‏فرماید مقدور سماوات و ارض و جبال نبود که این‏را تحمل کنند لذا این کلمه اشفاق را بعد از کلمه ابا ذکر کردو فرمود: «فابین ان یحملنها و اشفقن منها» خوب بالاخره حقیقت‏قرآن یکى از مصادیق بارز آن امانت است. پس در پایان سوره احزاب فرمود:مقدور آسمان و زمین و کوه‏ها نبود که امانت‏خدا را تحمل کنند،چون تکلیف ما لا یطاق است. حالا اگر بخواهند تحمل کنند چه‏مى‏شوند؟ ریز ریز مى‏شوند اگر ما مسئله را پافشارى مى‏کردیم ازارض به «انزال‏» تبدیل مى‏کردیم «انا عرضنا الامانه‏» را به‏«لو انزلنا هذا القرآن‏» مبدل مى‏کردیم و مى‏گفتیم باید این باررا بکشید اینها ریز ریز مى‏شدند. «لو انزلنا» ما قبلا عرضه‏کردیم، اینها خواهش کردند مقدور ما نیست، اما الان اگر بخواهیم‏بالاتر از عرضه یعنى بر این‏ها انزال کنیم ریز ریز مى‏شوند: «لوانزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله‏»این ظاهر آیه است.

تجلى حق سر عدم تحمل کوه‏ها

چرا قرآن طورى است که کوه نمى‏تواند آن را تحمل کند؟ آیامعنایش آن است که یعنى این الفاظ قرآن بما لها من المفاهیم‏این علوم حصولیه، درک معناى ظاهرى، همین درک معانى‏اى که‏مفسران نوشته‏اند این قابل حمل کوه‏ها نیست؟یعنى همین طورى که ما از قرآن بهره مى‏بریم به همین اندازه که‏قواعدى و سلسله علومى هست، این قواعد را اگر کسى آشنا باشد واز علوم قرآن مدد مى‏گیرد، از تفسیر قرآن سهم مى‏برد، همین‏اندازه براى کوه مقدور نیست؟کوه‏ها را ریز ریز مى‏کند یا چیز دیگرى است؟ از این حقیقت قرآن‏که اگر آن بر کوه نازل بشود کوه توان آن را ندارد؟ اصل قرآن‏را وجود مبارک حضرت امیر -سلام الله علیه- به عنوان تجلى‏خواست‏حق یاد مى‏کند، صغرا را در نهج البلاغه مى‏خوانیم کبرى رادر قرآن کریم، اصل قرآن را در نهج البلاغه به عنوان تجلى حق‏یاد مى‏کند: خداى سبحان وجود مبارک رسول اکرم -صلى الله علیه‏و آله و سلم- را بالحق فرستاده است:«لیخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته و من طاعة الشیطان‏الى طاعته بقرآن قد بینه و احکمه لیعلم العباد بهم اذ جعلوه ولیقروا به بعد اذ جحدوه و لیثبتوه بعد اذ انکروه‏» آن گاه‏فرمود: «فتجلى لهم سبحانه فى کتابه من غیر ان یکونوا راوه‏بما اراهم من قدرته و خوفهم من سطوته و کیف محق من محق‏بالمثلات و احتصد من احتصد بالنقمات...»(خطبه 147) «خداوند،محمد(ص) را به حق به پیامبرى مبعوث داشت تا بندگانش را ازپرستش بت‏ها برهاند و به پرستش او وا دارد و از فرمان‏بردارى‏شیطان منع کند و به فرمان او آورد. با قرآنى که معانى آن راروشن ساخت و بنیانش را استوار داشت تا مردم پروردگارشان را که‏نمى‏شناختند بشناسند و پس از آن که انکارش مى‏کردند به او اقرارآورند و پس از آن که باورش نداشتند وجودش را معترف شوند. پس،خداوند سبحان در کتاب خود بى آن که او را ببینند، خود را به‏بندگانش آشکار ساخت‏به آن چه از قدرت خود به آنان نشان داد واز قهر خویش آنان را ترسانید که چگونه قومى را به عقاب خودنابود کرده و چه سان کشت هستى جماعتى را به داس انتقام دروکرده است‏». در بیانات امام صادق -سلام الله علیه- هم این حدیث‏شریف است‏که فرمود: «ان الله سبحانه و تعالى تجلى لعباده فى کلامه او فى‏کتابه من غیر ان یکون راوه‏». پس قرآن مى‏شود تجلى حق، این صغراى مسئله، کبراى مسئله همان‏است که در سوره اعراف آیه 143 آمده است که:«و لما جاء موسى لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنى انظر الیک‏قال لن ترینى و لکن انظر الى الجبل فان استقر مکانه فسوف‏ترینى فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا و خر موسى صعقا فلما افاق‏قال سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین‏». پس اگر خدا براى کوه تجلى کند کوه توان حمل این جلى را ندارد.همه این بحث‏ها در مسئله آخرى از سوره مبارکه حشر ان شاء الله‏روشن خواهد شد که اینها هیچ ارتباطى به مقام ذات اقدس الله‏ندارد چون بارها به عرض رسید که انبیا در این جا راه ندارندتا چه رسد به دیگران، صفات ذاتى هم که عین ذات حق است آن جاهم احدى راه ندارد. تمام این تجلیات و ظهورات و امثال آن درمحور فعل است و تعینات فعلى، آن جا که کار خداست همه بحث‏ها دراین محور است آن جا که ذات خداست اولین موحد و مولاى همه‏موحدان که حضرت امیر -سلام الله علیه- است‏به همه اعلان خطرکرد که آن جا منطقه ممنوعه است «لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله‏غوص الفتن‏» احدى آن جا راه ندارد انبیا آن جا راه ندارند تاچه رسد به شاگردان آن‏ها. تمام این بحث‏ها در محور تعینات وظهورات فعلى ذات اقدس الهى است این فعل اگر چنان چه بر کوه‏بتابد کوه متلاشى مى‏شود. پس قرآن تجلى حق است و اگر حق براى‏کوه تجلى کند کوه توان آن را ندارد حالا شما نمونه هایش را درروایات پیدا مى‏کنید: در کتاب «توحید» صدوق بابى است‏به نام‏«باب الرؤیه‏»، در آن جا زراره ظاهرا از امام صادق -سلام‏الله علیه- سؤال مى‏کند که: «ما تلک الغشیه التى کانت تصیب‏رسول الله -صلى الله علیه و آله-» آن غشیه، آن مدهوش نه‏بیهوشى، آن حالى که به حضرت دست مى‏داد در هنگام وحى چه بود؟حضرت مى‏فرمود: «ذاک اذا تجلى الله سبحانه له من غیر ان یکون‏بینه و بین الله احد» مى‏فرمود آن وقتى که خدا بلا واسطه براى‏رسولش -صلى الله علیه و آله و سلم- تجلى مى‏کرد بدون این که‏بین خداى سبحان و بین رسول خدا فرشته‏اى فاصله و واسطه باشد آن‏گاه آن حال به پیغمبر دست مى‏داد که نمى‏توانست تحمل کند، مدهوش‏مى‏شد، خوب یک درجه بالایش طورى است که اگر پیامبر (ص) ببیندمدهوش مى‏شود نه بى‏هوش.درجات دیگرى دارد که مع الواسطه است تا برسد به آن مراحل‏نازله. در ذیل آیه 41 سوره‏نساء: «و جئنا من کل امه بشهید وجئنا بک على هولاء شهیدا». آن جا ظاهرا این حدیث هست که ابن‏مسعود مى‏گوید من روزى وارد مسجد شدم رسول خدا -صلى الله علیه‏و آله و سلم- تنها بود به من فرمود قرآن بخوان، قرآن رابازکردم و خواندم تا به این آیه رسیدم که ما در قیامت از هرکسى یک شهیدى و شاهدى حاضر مى‏کنیم و رسول خدا -صلى الله علیه وآله و سلم- را شهید شهدا قرار مى‏دهیم، هم شهید بر انبیا واولیایند هم شهید بر امت‏ها. این جا به این آیه که رسیدم اشک‏در چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود: «بس است، من تعجب مى‏کنم کسى قرآن بخواند و پیر نشود قرآن آدم‏را پیر مى‏کند». آیا همین علوم حصولیه و مفاهیم و همین الفاظبما لها من المعانى الموضوعه است که انسان را پیر مى‏کند؟با این‏ها که ما مرتب سر و کار داریم و حال آن که اثرى در ماندارد، یا این که چیز دیگرى در قرآن هست. آیه شریفه «لوانزلنا هذا القرآن... » سخنى بالاتر از مسئله تحدى است. در قرآن‏شناسى از نظر خودقرآن کریم چند مسئله است: یکى این که قرآن همه نیازهاى بشر راالى یوم القیامه به عنوان خطوط کلى ترسیم کرده است: «تبیان‏کل شى‏ء». مسئله دیگر این است که احدى نمى‏تواند مثل این قرآن‏را بیاورد، این اعجاز قرآن است. اعجاز هم چندین فصل دارد: دربخش فصاحت و بلاغت، تبیین مسائل حقوقى، تبیین معارف، بازگویى‏اخبار غیب، تبیین مسائل سیاسى و امثال آن، قرآن معجزه است. که‏خود معجزه یک کتابى است داراى فصولى یک بخش در این است که اگرهمه جن و انس جمع بشوند هم فکرى کنند مثل این نمى‏توانندبیاورند اما یک بخش در این است که ما این قرآن را اگر بر کوه‏نازل مى‏کردیم کوه تحمل نمى‏کرد ولى انسان تحمل مى‏کند، این کدام‏انسان است؟ و کدام قسمت قرآن است که اگر بر کوه نازل مى‏شد این‏کوه ریز ریز مى‏شد؟ معلوم مى‏شود که براى قرآن یک مرتبه‏اى هست‏که آن مرتبه اگر بر کوه نازل بشود کوه را ریز ریز مى‏کند اماانسانها تحمل آن را دارند این کدام انسان است که تحمل آن رادارد؟ در نهج البلاغه چند جا سخن از آن است که خداى سبحان برعقول و اندیشه‏هاى مردم تجلى کرده است، یکى در خطبه 185 است که‏فرمود: «و تشهد له المرائى لا بمحاضره لم تحط به الاوهام بل‏تجلى لها بها» خداوند براى این اوهام و عقول به وسیله خودعقول تجلى کرده است; یعنى اگر این درجه نفس، خود را ببیندخدا را مى‏بیند نه این که از خود پى به خدا مى‏برد این همان‏برهان «اثر الاقدام یدل على المسیر» است این که معرفت نفس‏نیست.انسان خود را بشناسد بگوید من چون حادث هستم پس محدث مى‏خواهم،یا من چون متحرکم محرک مى‏خواهم، چون ممکنم واجب مى‏خواهم، چون‏فقیرم غنى مى‏خواهم، این‏ها که راه‏هاى مدرسه است و راه‏هاى‏«اشهدهم على انفسهم‏» نیست، این‏ها خودشان را مى‏شناسند ومى‏گویند ما که ممکنیم واجب مى‏خواهیم. اما این بیان حضرت امیر(ع) آن است که ذات اقدس اله در آینه اوهام وعقول تابید. دربحث‏هاى «اشهدهم على انفسهم‏» گذشت که اگر کسى بتواند سر آینه‏را خم بکند آینه را نشان خود آینه بدهد آن گاه از آینه سؤال‏بکند که چه مى‏بینى نمى‏گوید خودم را مى‏بینم که از آینه صاحب‏صورت سؤال بکند که را مى‏بینى مى‏گوید تورا مى‏بینم، چون در آینه‏جز صاحب صورت چیز دیگرى که نیست. و منظور از آینه آن نیست که‏در بازار آینه فروشان است، بلکه منظور از مرآت همان است که درکتاب‏هاى عقلى مى‏گویند مرآت، آن شیشه و جیوه و قاب را نمى‏گویندمرآت آن مرآت بالقوه است‏به وسیله او صورت دیده مى‏شود که این‏مرآت نیست و وسیله صورت صاحب صورت دیده مى‏شود چون آن صورت مابه الرویت است‏به وسیله او صاحب صورت دیده مى‏شود آن صورت رامى‏گویند مرآت، نه آن شیشه جیوه، آن صورت هم که هیچ چیز نیست‏اگر از این صورت سؤال بکنند چیست و کیست؟ مى‏گوید صاحب صورت، همین یک حرف دارد. آیه «و اشهدهم على‏انفسهم‏» نیز همین را بیان کرد در آن آیه آمده است که خداى‏سبحان از انسان‏ها سؤال مى‏کند که را مى‏بینید، نمى‏گویند ماعبدیم، تو ربى بلکه فقط مى‏گویند تو، نه این که به عبودیت‏خودو ربوبیت‏حق اعتراف کنند تا بشود دو چیز. «و اذ اخذ ربک من‏بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم ا لست‏بربکم‏»نه «ا لستم عبیدى‏» و «الستوا بربکم‏» نفرمود که: «مگر نه‏آن است که شما بنده‏اید و من خدایم‏» سؤال دو چیز نیست و جواب‏هم دو چیز نیست، هم سؤال یک چیز است و هم جواب: «ا لست‏بربکم‏قالوا بلى‏».اگر آن صورت هر آینه مى‏توانست‏حرف بزند صاحب صورت‏از او سؤال مى‏کرد که را نشان مى‏دهى؟ چه خبر است؟ مى‏گفت: تو،نمى‏گفت من و تو. در مسئله تجلى هم این چنین است نفرمود که‏خداوند به وسیله آیات دیگر براى این عقول و اوهام تجلى کرده‏است که «تجلى لها بها» یعنى براى همین اوهام و نیروهاى‏ادراکى به وسیله خود نیروى ادراکى تجلى کرده است، همین; یعنى‏خود عقل مجلاى حق و مرآت حق است. در خطبه 186 که خطبه توحیداست و مرحوم سید رضى مى‏فرماید: و تجمع هذه الخطبه من اصول العلم‏ما لا تجمعه خطبه در آن جا مى‏فرماید:«و تشیرالآلات الى نظائرهامنعتها منذ القدمة و حمتها قد الازلیه و جنبتها لو لا التکمله‏بها تجلى صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العیون لا یجرى‏علیه السکون و الحرکه‏» خدا که براى عقل تجلى کرده است ازدیده‏ها مستور است‏خوب، پس تجلى خدا براى خود عقول هست منتهامثل آن است‏یک صاحب صورتى مثل این که «لیس کمثله شى‏ء» امااز باب تشبیه معقول به محسوس، مثل این که آفتابى در برابرآینه تابید، اما این آینه را غبار گرفته است هیچ چیز را نشان‏نمى‏دهد این غبار گرفتن هم تعبیر خود قرآن کریم است فرمود:«کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون‏» سر این که نمى‏فهمندبراى آن است که این غذاهاى مشتبه، این حرفهاى مشتبه، این‏رفتارهاى مشتبه «رین‏» است، غبار و چرک است، این چرک و رین‏صفحه دل را مى‏پوشاند، آینه دل که رین گرفته است چیزى را نشان‏نمى‏دهد: «کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون‏» رین هم‏همین غبار چرک است. پس تجلى از این طرف هست لذا نه کوه متلاشى‏مى‏شود نه انسان‏ها براى آن که چیزى بر انسان نتابید چهار تاالفاظ است و چهار تا مفهوم است و یادگرفته نه مفهوم آن وجودسنگین دارد نه این الفاظ، وجود ذهنى که اثر ندارد علم است که‏اثر دارد نه وجود ذهنى، تا علم بشود طول مى‏کشد، واز وجود ذهنى‏کارى هم ساخته نیست. مفهوم مى‏شود که قرآن حقیقتى دارد که به‏این آسانى تحمل‏پذیر نیست.

تحمل ولایت اهل بیت

ولایت اهل بیت ثقل اصغر است‏یعنى عترت پیامبر -علیهم السلام‏نیز همین گونه است; یعنى عترت با حقیقت قرآن یکى است. اگرچنان چه حقیقت ولایت هم در قلب کسى باشد او هم تحمل‏پذیر نیست.وقتى به حضرت امیر -سلام الله علیه- گزارش رسید که «سهل بن‏حنیف‏» رحلت کرد فرمود:«لو احبنى جبل لتهافت‏» کوه اگر بخواهد محبت مرا در دل بگیردریز ریز مى‏شود. این معنا را که معادل و هم‏سنگ و هم‏ترازوى‏همین آیه سوره حشر است که: «لو انزلنا هذا القرآن على جبل‏لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله‏».قرآن و اهل بیت عدلانند و هر کدام از دیگرى جدا نخواهد شد. آن‏بیان «لو احبنى جبل لتهافت‏» همین بیان است، منتها مرحوم سیدرضى -رضوان الله علیه- این چنین معنا مى‏کند که اگر کسى محب‏من باشد آن قدر مسائل و مشکلات بر او وارد مى‏شود که از پا درمى‏آید. خوب آن معنا هم فى نفسه حق است اما نه آن معناى لطیفى‏که از این جمله متوقع است. واقع هم همین طور است‏یعنى اگر کسى‏بخواهد آن حقیقت را تحمل کند از پاى درمى‏آید چرا یک خبرسنگین باعث‏سکته بعضى مى‏شود؟ چون آن خبر سنگین است. حالا ماروزى در پیش داریم «یوما یجعل الولدان شیبا» و آن حقیقت راقرآن هم بیان کرده است. و الان هم هست. از بیان امام هشتم-سلام الله علیه- به خوبى برمى‏آید فرمود: «از ما نیست کسى که‏بگوید بهشت و جهنم الان خلق نشده است‏».این‏ها را قرآن براى انسان بازگو کرده است، چطور این خبرهاى‏سنگین هیچ اثرى در انسان ایجاد نمى‏کند. همان بیان رسول الله-صلى الله علیه و آله و سلم- که فرمود: «من تعجب مى‏کنم کسى‏قرآن بخواند و پیر نشود». خبر سنگین بعضى را از پا درمى‏آوردو براى برخى هیچ تاثیرى ندارد، سرش هم این است که «وجودذهنى‏» اثر نمى‏گذارد بلکه علم و علاقه اثرگذار است. منزلى آتش‏گرفته دو نفر این خبر را مى‏شنوند: یکى مامور آتش نشانى ودیگرى صاحب خانه، واکنش این دو نفر در برابر این خبر، یک سان‏نیست، مامور آتش‏نشانى با خونسردى به وظایف خود عمل مى‏کند تاهر چه زودتر آتش را مهار کند و از ضرر و زیان بیش‏تر جلوگیرى‏نماید. اما صاحب خانه آن چنان ملتهب و نگران است که گاهى به‏سکته و مرگ کشیده مى‏شود. چرا؟ علت آن علم و آگاهى نیست، چون‏هر دو مى‏دانند، بلکه علاقه و دل‏بستگى است. مامور آتش‏نشانى‏دلبسته نیست لذا کار خودش را انجام مى‏دهد. آن چه در انسان اثرمى‏گذارد دلبستگى و علاقه شدید است، اگر آن علاقه بود انسان‏مى‏نالد و اگر نبود باکش نیست، این که فرمود:«لو احبنى جبل‏لتهافت‏» اگر کوه بخواهد محبت مرا تحمل بکند ریز ریز مى‏شودهمین است. انسان محبوبى به این زیبایى داشته باشد و او رانبیند او واقع ما را آدم کرده است‏یعنى این اهل بیت -علیهم‏السلام- ما را آدم کرده‏اند، این که ما قبر این بزرگواران و درحرم اینها را مى‏بوسیم و مى‏بوئیم براى این که اگر آنان نبودندما باید همه الگوهاى خود را از کافران مى‏گرفتیم، اکنون‏مى‏بینید که همه تمدن‏هاى جدید از یک طرف و همه امکانات روز ازطرف دیگر وقتى به مسائل اخلاقى مى‏رسند واقعا «کالانعام بل هم‏اضل‏» هستند. ایران که متاسفانه در مقایسه با غربى‏ها از نظرصنعت پیشرفتى نداشته، یعنى نگذاشته‏اند که داشته باشد، با این‏که استعداد دارد.نیاکان ما هم که قبل از اسلام در این سرزمین آتش‏پرست‏بودند،پس نه سابقه مذهبى درخشانى داشتیم نه اکنون پیشرفت صنعتى وعلمى چشم‏گیرى داریم، بنابر این اگر على و اولاد على در این‏سرزمین نبودند ما چه مى‏شدیم؟ ما هرچه داریم از برکت قرآن واهل بیت -علیهم السلام- است، آنان به ما حیات دادند. براى انسان‏مسافرتى به کشورهاى غربى و کفرآلود، لازم است تا وضع صنعت وپیشرفت‏هاى علمى آنان را ببیند بعد وضع اخلاقى آن‏ها را هم‏ببیند. انسان گاهى بعضى بولتن‏هایى را که به قرآن کریم اهانت‏شده مى‏خواند کاملا احساس مى‏کند که این اهانت‏کنندگان از هرسنگى سخت‏ترند:«و ان منها کالحجارة او اشد قسوة‏» یا «کالانعام بل هم اضل‏»هیچ چیزى براى آن‏ها مطرح نیست الا درندگى. این که مى‏بینید به‏لطف الهى مردم ایران از نظر اخلاق در مسیر سعادت‏اند فقط و فقطبه برکت على و اولاد على است. خوب انسان این مسائل را ببیندبعد خواهد فهمید اهل بیت نسبت‏به ما حق حیات دارند چون ما وپدران و اجداد ما را زنده کردند. ما که به آن‏ها دست‏رسى‏نداشته باشیم اینها را نبینیم نه در خواب ببینیم نه در بیدارى‏ببینیم این است که انسان در فراق اینها مى‏سوزد: «لو احبنى‏جبل لتهافت‏» پس قرآن اگر بر کوه نازل بشود آن را متلاشى مى‏کندچنانچه محبت اهل بیت -علیهم السلام- هم در قلب کسى باشد اورا متلاشى مى‏کند. این محبت، اختصاص به حضرت امیر ندارد، بلکه‏منظور از «لو احبنى‏» «ولى خدا» است; یعنى معصومین-علیهم السلام- امیدواریم نصیب همه بشود.

عظمت قرآن (2)

آیت الله جوادى آملى

«لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من ‏خشیة الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون.» «اگراین قرآن را بر کوهى فرو مى‏فرستادیم، یقینا آن [کوه] را ازبیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده مى‏دیدى. و این مثل‏ها را براى‏مردم مى‏زنیم باشد که آنان بیندیشند.»

این آیه کریمه که در باره‏ قرآن‏شناسى است در حقیقت ناظر به عظمت و اهمیت قرآن است. سراین عظمت هم آن است که هر کلامى به اندازه متکلمش عظیم و بزرگ‏است، لذا دلیل حکمى که در این آیه آمده است هم اجمالا در این‏آیه یاد شده است هم به تفصیل در سه آیه بعد.

مفهوم متلاشى شدن کوه‏ها

مضمون آیه این است که اگر این قرآن بر کوه نازل شود کوه رامتلاشى مى‏بینید. کلمه «متلاشى‏» از شیئى مشتق نشده یعنى لا شى‏ءمى‏شود وگرنه باب تفاعلى نیست که یک ثلاثى مجرد داشته باشد.«تلاشى، یتلاشى‏» این چنین نیست این اصلش «لا یشى‏ء» است. از این‏کلمه «لا شى‏ء» باب تفاعل ساخته شده متلاشى مى‏شود یعنى لا شى‏ءمى‏شود. «لرایته خاشعا متصدعا» یعنى متلاشى مى‏شود چرا متلاشى‏مى‏شود؟ نفرمود:«من خشیتنا» فرمود: «من خشیة الله‏» این‏التفات از یبت‏به خطاب براى تامین دلیل این حکم است پس اصل‏حکم این است که «لو انزلنا هذا القرآن على جبال لرایته خاشعامتصدعا» چرا «من خشیتنا» نفرمود، بلکه فرمود: «من‏خشیة الله‏»، چون «الله‏» متکلم است هیچ موجودى نمى‏تواند تجلى‏الهى و کلام الهى را تحمل کند و همین معنا را در سه آیه بعد که‏در میان اسماى حسناى حق است‏بازگو مى‏کند: «هو الله الذی لا اله الا هو» «هو الله الذی لا اله الا هو الملک‏القدوس‏» «هو الله الخالق البارى‏ء» که این سه آیه پشت‏سر هم‏در بیان توصیف و شرح اسماى حسناى آن متکلم است و اگر متکلم‏عظیم بود قهرا کلام او هم عظیم است و کلام او آن چنان عظیم است‏که کوه توان تحمل آن را ندارد. در این جا سخن از «خشیت‏» است‏نه خوف، بین خشیت و خوف، تفاوت وجود دارد; خشیت آن ترسى است‏که با تاثر قلبى همراه باشد ولى خوف این چنین نیست، لذاموحدان عالم فقط از خدا مى‏ترسند از غیر خدا خشیتى ندارند،موحدان هم مانند دیگران از هر چیز گزنده و آسیب‏رسانى خائف‏اند:از مار، عقرب گزندگان و درندگان و یا بى‏احتیاطى ماشین‏هامى‏ترسند اما از هیچ چیز خشیت ندارند. خوف آن ترتیب اثر عملى‏است، ولى خشیت آن چیزى است که انسان آن را مبدا اثر بداند واز او بهراسد. در این جا هم سخن از خشیت الهى است، خشیت‏باشعور همراه است و نشانه آن است که کوه‏ها هم شعور دارند. براى‏اثبات شعور کوه‏ها و مانند آن چند دلیل مى‏توان اقامه کرد: دلیل‏اول همان شعور عمومى است که خدا براى هر موجودى ثابت مى‏کند که‏«له اسلم من فی السموات‏»، «لله یسجد ما فی السموات‏»،«یسبح لله ما فی السموات‏»، «فقال لها و للارض ائتیا طوعا وکرها» که این چند دسته از آیات قرآن کریم به خوبى دلالت مى‏کندبر سرایت‏شعور عمومى. درباره کوه‏ها همان آیاتى که در سوره مبارکه «ص‏» و مانند آن‏آمده است که خدا به کوه‏ها دستور مى‏دهند که با داود هم نواباشند نشانه آن است که آنها هم درکى و تسبیحى دارند.آیه شانزده به بعد سوره «ص‏» این است که: «انا سخرنا الجبال‏معه یسبحن بالعشی و الاشراق‏» و هم چنین در بحث‏هاى دیگرمى‏فرماید: «یا جبال اوبی معه‏» این که فرمود ما کوه‏ها رامسخر داود کرده‏ایم که صبح و شام همراه او تسبیح مى‏کنند مثل یک‏نماز جماعتى که مامومین به امامشان اقتدا مى‏کنند سلسله جبال‏به داود سلام الله علیه اقتدا مى‏کردند. و هم چنین «یاجبال اوبی معه‏» این اوب یعنى رجوع تاویب یعنى آن شدت رجوع وکثرت رجوع است، اگر کسى چندین بار به خداى سبحان رجوع کندمى‏شود «اواب‏»; یعنى کسى که پر رجوع باشد. «آب‏» یعنى «رجع،مآب‏» یعنى مرجع آن کسى که اهل رجوع مکرر است‏به او مى‏گوینداواب: «یا جبال اوبی معه‏» پس نشانه این است که کوه‏ها این‏شعور را دارند.

انسان با عظمت ‏تر است‏ یا موجودات دیگر؟

قرآن یک تعبیرى در باره عظمت انسان‏ها نسبت‏به موجودات دیگرنظیر آسمان‏ها و زمین و سلسله جبال دارد و نیز تعبیر دیگرى که‏مقابل این تعبیر است، گاهى به عده‏اى خطاب مى‏کند که شما بزرگ‏ترید یا آسمان؟ خوب آسمان از شما بزرگ‏تر است: «ا انتم اشدخلقا ام السماء بناها» این دو دسته آیات در قرآن کریم مقابل‏هم هستند. به عبارت دیگر، یک سلسله آیاتى است که مى‏گوید ازانسان کارى برمى آید که از آسمان‏ها ساخته نیست چه رسد به زمین‏و سلسله جبال:«انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابین ان‏یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» وآیاتى مشابه این. پس این دسته از آیات دلالت مى‏کند براین که ازانسان کارى ساخته است که از آسمان‏ها و زمین و سلسله جبال‏ساخته نیست و هم انسان بزرگ‏تر از آسمان‏ها و زمین است. دسته‏دیگر آیاتى است که مى‏فرماید آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها از شمابزرگ ترند. این دو دسته آیات جمعشان چگونه است. در نصایح‏لقمان به فرزندش آمده است که: «انک لن تخرق الارض و لن تبلغ‏الجبال طولا» هر چه گردن‏فرازى بکنى بالاخره قدرت ندارى که‏زمین را بشکافى و به رفعت کوه‏ها برسى. در سوره مبارکه مؤمن(غافر) این چنین آمده است که:«لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس‏لا یعلمون‏» آفرینش آسمان‏ها و زمین از آفرینش مردم بزرگ‏تر است،ولى اکثر مردم نمى‏دانند. خوب اگر آسمان‏ها و زمین بزرگ‏تر ازمردم‏اند و انسان‏ها کوچک‏تر از آسمان‏ها و زمین‏اند، چرا ازآسمان‏ها حمل بار امانت‏برنیامده است؟ هم چنین در سوره مبارکه‏نازعات آیه 27 مى‏فرماید: «ا انتم اشد خلقا ام السماء بنیها رفع‏سمکها فسویها و اغطش لیلها و اخرج ضحیها» پس این دسته از آیات‏مى‏فرماید: آسمان‏ها و زمین از انسان‏ها بزرگ ترند. دسته دیگر ازآیات مى‏فرماید: از انسان کارى ساخته است که از آسمان‏ها و زمین‏ساخته نیست. راه جمعش این است انسان اگر منهاى آن روح و دین وعقل حساب بشود; یعنى همین بدن مادى باشد; هم چنان که کافر ومنافق خود را همین بدن مادى مى‏پندارد، و مى‏گوید: «ان هی الاحیاتنا الدنیا نموت و نحیى‏» و مى‏گوید:«و ما یهلکنا الا الدهر» با همین بینش محدود مادى در برابروحى مى‏ایستد. پس این انسان منهاى عقل است، انسان منهاى عقل‏مى‏شود جرم مادى، قهرا زمین و کوه و آسمان از او بزرگ‏تر است،لذا لقمان در نصیحت‏خویش مى‏فرماید: «انک لن تخرق الارض و لن‏تبلغ الجبال طولا» این طور که متبخترانه و مختالانه حرکت مى‏کنى‏نمى‏توانى زمین را بشکافى و به گردن فرازى کوه‏ها نمى‏رسى، خداهم مى‏فرماید: «لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس‏» خدامى‏فرماید: «ا انتم اشد خلقا ام السماء بنیها» و این انسان است‏که بار امانت‏حمل نمى‏کند، این همان است که «مثل الذین حملواالقرآن ثم لم یحملوها» «مثل الذین حملوا الانجیل ثم لم‏یحملوها» همان است که «مثل الذین حملوا التوراة ثم لم‏یحملوها» اگر کسى زیر بار وحى نرود «مثل او کمثل الحماریحمل اسفارا» حمار و خلقت او هرگز از سلسله جبال و زمین‏بالاتر نیست، این که وحى بر او نازل شد و «فنبذوه وراءظهورهم‏» این انسان منهاى عقل، هرگز از آسمان‏ها بالاتر نیست.اما آن انسانى که وحى را مى‏پذیرد و مى‏فهمد و عمل مى‏کند این‏یقینا از آسمان‏ها بالاتر است، چون این آسمان‏ها جرم است و روزى‏بساط آن‏ها برچیده مى‏شود: «و الارض قبضته یوم القیامة و السموات‏مطویات بیمینه‏» و بدن انسان مى‏پوسد و دوباره خدا زنده مى‏کنداما روح که هرگز نمى‏میرد، روح که هرگز از بین نمى‏رود، آسمان‏هابساطشان برچیده مى‏شود و سلسله جبال بساطشان جمع مى‏شود.

عظمت قرآن در طرح موضوعات

این که در باره قرآن فرمود: قرآن چیزى است که اگر بر کوه نازل‏شود کوه نمى‏تواند تحمل کند، واقعش همین است، انسان وقتى نزدیک‏بعضى از آیات مى‏رود از ترس برمى‏گردد که این آیه یعنى چه؟ هرچه هم تلاش و کوشش بکند به خودش اجازه ورود نمى‏دهد، یک نمونه‏آن را در این جا مى‏آوریم: در قرآن در باره کوه‏ها آمده است که:اى پیامبر، از تو سؤال مى‏کنند که وضع کوه‏ها چه خواهد شد:«یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا فیذرها قاعا صفصفالا ترى فیها عوجا و لا امتا» این آیه را مى‏توان فهمید. یعنى‏سؤال مى‏کنند در هنگام قیامت کوه‏ها وضعش چگونه خواهد شد؟ شمادرجواب بگو: «خداوند این کوه‏ها را درهم مى‏کوبد و همه این‏دره‏هاى ناصاف با ریزش کوه‏ها صاف مى‏شود و هیچ اعوجاج و امت وکجى در صحنه قیامت نیست.» در دنیا یک انسان ممکن است در اثرخلاف کارى خود را به گونه‏اى پنهان کند و از شهرى به شهرى دیگریا از مجمعى به مجمعى دیگر برود، اما در صحنه قیامت هیچ جایى‏براى استتار نیست نه تپه‏اى نه کوهى نه دامنه‏اى نه تلى و نه‏دیوارى است:«لا ترى فیها عوجا و لا امتا». قاع و صفصف این آیه را انسان‏مى‏تواند بفهمد. یا این آیه که: «یوم تکون الجبال کالعهن‏المنفوش‏» این کوه‏ها که سنگین است ما سنگینى این‏ها را کم‏مى‏کنیم مثل پنبه‏هاى ندافى شده مثل عهن و پنبه ندافى شده سبک‏مى‏شوند. یا این آیه که: روزى فرا مى‏رسد که جبال «کانت الجبال‏کثیبا مهیلا» این کوه‏ها که خیلى سفت و سخت است مثل یک تلى ازشن مى‏شود که شما یک گوشه‏اش را اگر با انگشت‏بردارید بقیه‏مى‏ریزد، این را مى‏گویند «کثیب مهیل‏» این قبیل آیات را هم‏مى‏توان فهمید اما مى‏رسیم به این قسمت: «و سیرت الجبال فکانت‏سرابا» کوه‏ها مى‏روند و مى‏روند و سراب مى‏شوند. اگر کسى نخواهدتوجیه کند، کوه‏ها سراب مى‏شود یعنى چه؟سراب یعنى هیچ، انسان از دور خیال مى‏کرد کوه است وقتى نزدیک‏رفت مى‏بیند کوه نیست. چه قدر انسان باید توجیه کند تا این آیه‏را بفهمد. بعد ازاین که چندین وجه توجیه کرد بهترین وجه این‏است که اعتراف کند که من نمى‏فهمم. گاهى انسان در برابر بعضى‏از آیات قرار مى‏گیرد و از ترس برمى‏گردد که این یعنى چه، چقدرما توجیه کنیم سراب یعنى هیچ. نه این که خرد یا ریز و یا سبک‏مى‏شود بلکه «و سیرت الجبال فکانت‏سرابا» حالا ما «کانت‏» رابه «صارت‏» توجیه کردیم و حال این که «کانت‏» معناى کانت‏است نه معناى «صارت‏» حالا گیرم توجیه کردیم که آن جا سراب‏مى‏شود، سراب یعنى هیچ، کوه چطور هیچ مى‏شود؟ این فقط‏«در مورد» کوه است در مورد زمین و آسمان‏ها نیز این چنین است. این از آن آیاتى است که انسان واقعا حریم مى‏گیرد.

ظاهر و باطن قرآن

قرآن یک ظاهرى دارد و یک باطنى، در بیانات حضرت امیر سلام الله‏علیه آمده است که: قرآن ظاهرش بسیار زیبا و جلوه گر و باطنش‏عمیق است. در خطبه هیجدهم نهج البلاغه آمده است که: «و لو کان‏من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا و ان القرآن ظاهره‏انیق و باطنه عمیق لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه و لا تکشف‏الظلمات الا به‏» خوب به این کتابى که ظاهرش زیباست و باطنش‏خیلى عمیق است و ما را هم دستور داده‏اند که هم در ظاهر و هم‏در باطن قرآن تدبر کنیم و هرچه هم انسان استخراج کند تمام‏نمى‏شود نه در طول زمان نه در عمق فکر متفکران، قهرا این عمیقى‏که وصف باطن قرآن است و ما را هم به تعمق در این قرآن وادارکرده‏اند غیر از آن تعمقى است که از دعائم و ریشه‏هاى کفر به‏شمار آمده است. در نهج البلاغه در کلمات قصار کلمه 31 آن جاکه: «و سئل علیه السلام عن الایمان‏» حضرت فرمود: ایمان چهاررکن و پایه دارد، آن گاه در باره کفر هم فرمود:«و الکفر على اربع دعائم على التعمق و التنازع و الزیغ‏و الشقاق‏» معلوم مى‏شود آن تعمق در جهل و افراط و خودپسندى وامثال ذلک است که تعمق مذموم است و این تعمق در باطن قرآن‏است که «باطنه عمیق‏» و تعمق ممدوح.

روش‏هاى هدایت در قرآن

قرآن که ظاهرش زیبا و باطنش عمیق است، چگونه و با چه روش‏هایى‏مردم را هدایت مى‏کند؟ قرآن مدعى است که نه تنها براى هدایت‏مردم آمده است که «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدى‏للناس‏» بلکه بهترین روش هدایت را قرآن به عهده دارد، هیچ‏کتابى نیست که همانند قرآن مردم را هدایت کند در آیه نهم سوره‏اسراء آمده است که: «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم‏» پس‏هیچ کتابى همانند قرآن هادى مردم نیست.این روش هدایتى را خود قرآن با روش‏هاى گوناگونى معرفى کرده‏است:

1- راه استدلال: قرآن بارها به ما فرموده تعقل و تفکرکنید، این کار، تشویق به استدلال است، حتى خود قرآن هم از راه‏استدلال با ما سخن گفته است; مثلا مى‏فرماید: «لو کان فیهماآلهة الا الله لفسدتا» «ام خلقوا من غیر شى‏ء ام هم‏الخالقون‏».احتجاجات انبیا علیهم السلام را بازگو کرد که فلان پیامبربراى اثبات توحید حق با فلان طاغى این چنین برهان اقامه کرد.نقل براهین عقلى از انبیاء سلف علیهم السلام در قرآن کم‏نیست. این‏ها خطوط کلى سه‏گانه است که هر کدام ده‏ها نمونه داردیکى این که ما را به تفکر و تعقل دعوت کرده است که این‏ها ده‏هاآیه دارد یکى این که براى ما و با ما با استدلال سخن گفت فرموداگر خدایى نیست‏بگو ببینم شما را که آفرید؟یا باید بگویید موجود خود به خود خلق مى‏شود، یا باید بگوییدخودمان، خودمان را آفریدیم «ام خلقوا من غیر شى‏ء ام هم‏الخالقون‏» شما هر تلاش و کوششى بکنید این دو آیه مبارکه بدون‏مسئله دور و تسلسل قابل حل نخواهد بود، اگر بگویى «خلقوا من‏غیر شى‏ء» یعنى فعل فاعل نمى‏خواهد مى‏شود تصادف، اگر بگویى که‏نه، فعل، فاعل مى‏خواهد ولى فاعل فعل خود ماییم که مى‏شود دور،اگر عین شما باشد، اگر مثل شما باشد که مى‏شود تسلسل، این همان‏برهان عمیق فلسفى «دور و تسلسل‏» است، منتها همان طورى که‏این «ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا» را وقتى به دست‏یک اصولى‏ماهر دادید بحث عمیق برائت را از این استنباط مى‏کند، این جمله‏مبارکه «ام خلقوا من غیر شی‏ء ام هم الخالقون‏» را وقتى به‏حکیم دادید بحثهاى عمیق عقلى را از آن استنباط مى‏کند این نحوه‏استدلال چه براى اثبات اصل مبدا و چه براى توحید که قرآن با مابه عنوان احتجاج سخن گفت فراوان است. قرآن، در بخش دیگرى ازروش استدلال نحوه استدلال انبیاى سلف علیهم السلام را باطاغوتیان عصرش نقل مى‏کند که فلان پیامبر با فلان طاغى این چنین‏استدلال کرده است. همه این‏ها براهین عقلى است و یکى از روش‏هاى‏هدایت ست‏براى کسانى که قدرت تفکر دارند.

2- تقلید ایمانى: روش دیگر تقلید ایمانى است. خیلى از افراد به‏محضر معصوم سلام الله علیه مى‏آمدند; مثلا از رسول الله‏صلى الله علیه و آله وسلم بعد از اثبات رسالت و معجزه ومانند آن سؤالى در باره حق تعالى، قیامت، فرشته‏ها مى‏کردند،پیامبر هرچه مى‏فرمود آنان یقین پیدا مى‏کردند. راه دوم مثل راه‏اول یقینا کافى است‏یعنى راه دینى مثل برهان عقلى یقینا کافى‏است و همه حکما هم فرموده‏اند که قول معصوم علیه السلام‏مى‏تواند حد وسط برهان قرار بگیرد; یعنى همان طور که یک مبرهن‏مى‏تواند بگوید مثلا «عالم متغیر است‏»، «هر متغیرى حادث‏است‏» یک متدین هم مى‏تواند بگوید: «این قول معصوم است‏» و«هر چه معصوم فرمود حق است‏»، قول معصوم مى‏تواند حد وسطبرهان قرار بگیرد، اما اگر کسى یا مستقیما از خود معصوم بشنودکه جزم داشته باشد که این معصوم است و سخن هم سخن اوست و براى‏بیان حکم واقعى هم فرمود یعنى اصل صدور قطعى، جهت صدور قطعى،دلالت هم قطعى، قول معصوم مى‏تواند حد وسط قرار گیرد. اما کسى‏در عصر معصوم نیست و خبر متواترى که سند را قطعى کند ندارد ودلالت هم نص باشد ندارد یا بى‏معارض در دست ندارد، این شخص اگربخواهد به استناد خبرى، مطلبى را ثابت کند اگر اهل رقم و حساب‏باشد مى‏بیند صدها اصل عقلایى را باید روى هم بچیند و تلى ازاصول درست کند تا بتواند یک مطلبى را بفهمد. اگر روایتى پنج‏جمله داشت واین روایت از امام ششم سلام الله علیه تا ما به‏ده یا بیست واسطه رسید، ما در باره تک تک این وسایط و جمله‏هاباید اصل عدم غفلت، اصل عدم سهو، اصل عدم نسیان، اصل عدم‏زیاده، اصل عدم نقیصه، اصل عدم قرینه، را روى هم بچینیم تا یک‏مظنه‏اى به دستمان بیاید، آن وقت در برابر انبارى از اصول یک‏ظن سطحى نصیب ما مى‏شود. اگر مسئله ما مربوط به موضوعات عملى‏بود که همین حجت است و باید عمل کرد، اما اگر مربوط به مسائل‏اعتقادى بود این ظنون سودى ندارد و آن چه هم در حدیث‏شریف‏ثقلین است این است که عترت همتاى قرآن است نه روایت، نفرمودروایت هم تاى قرآن است‏بلکه فرمود عترت همتاى قرآن است.روایات مجعول و غیر مجعول داریم اما عترت تماما نور هستند «وکلامهم نور». چون روایت، جعلى دارد و قرآن مصون از جعل است،روایت همتاى قرآن نیست، پس فقط عترت همتاى قرآن است. پس تااین جا دو راه از روش‏هاى هدایت را گفتیم: راه برهان و راه‏تعبد ایمانى.

3- تهذیب نفس: اگر کسى نمى‏خواهد درس بخواند یا فرصت درس‏خواندن ندارد آیا راهى به شناخت‏حقایق دارد؟ قرآن مى‏فرماید راه هدایت‏براى چنین افرادى از طریق راه تهذیب‏نفس و تصفیه قلب باز است. منتها تهذیب نفس را خود شارع مشخص‏کرده است. این که فرمود: «و اعبد ربک حتى یاتیک الیقین‏»معلوم مى‏شود همان طورى که با برهان یقین حاصل مى‏شود با عبادت‏هم یقین به دست مى‏آید. یک وقت کسى عبادت مى‏کند براى این که‏مکلف به عبادت است و در جهنم نسوزد این یک همت است، گاهى هم‏عبادت مى‏کند به شوق بهشت، لذا کتاب‏هاى دعا را ورق مى‏زند ببیندکه براى کدام عبادت ثواب بیشترى از نظر بهشت‏یاد شده است که‏آن را بخواند. گاهى نه براى جهنم است و نه بهشت‏بلکه عبادت مى‏کند که هر گونه‏حجاب را برطرف کند و معبود خود را ببیند و حق بر او روشن‏بشود، مثل «حارثة بن مالک‏». آیه «و اعبد ربک حتى یاتیک‏الیقین‏» هم راه تهذیب نفس است که در آن، هم راه مشخص شده وهم نتیجه. این «حتى‏»، در آیه شریفه، حتاى «منفعت‏» است نه‏حتاى تحدید نه یعنى عبادت بکن تا به یقین برسى که اگر به یقین‏رسیدى معاذ الله عبادت را ترک کنى، چون اگر عبادت را ترک کردى‏همان جا سقوط مى‏کنى مثل این که به ما گفتند اگر خواستى دستت‏به کلید برق برسد این پله‏هاى نردبان را طى کن تا بالا بروى وکلید برق را بزنى، اگر کسى از پله‏هاى نردبان بالا رفت‏بعد گفت‏نردبان چیست گفتن همان و سقوط همان، اگر به ما گفتند پله‏هاى‏نردبان را بالا برو تا دستت‏به سقف برسد نه یعنى وقتى دستت‏به‏سقف رسید حالا نردبان را انکار کن و گرنه سقوط مى‏کنى. پس این «حتى‏» حتاى حد نیست، حتاى منفعت است ; یعنى یکى ازفواید مترتبه بر عبادت پیدایش یقین است، «فاذا اتاک الیقین‏فاقم العبادة و حسنها و اتمها و اکملها» اگر یقین پیدا کردى‏بهتر و زیباتر عبادت بکن. این عبادت است که راه «حارثة بن‏مالک‏» است، نباید کسى بگوید این راه مخصوص معصومین علیهم‏السلام است، چون «حارثه‏» یک آدم عادى بود و در محضر حضرت‏این راه را یاد گرفت. این که فرموده‏اند: «قلب المؤمن عرش‏الرحمن‏» به این شرط که در این قلب کینه احدى نباشد، این قلب‏سالن رقص دنیا نباشد. چه قدر امیر المؤمنین صلوات الله و سلامه علیه آبروى دنیا وافراد دل‏باخته به دنیا را مى‏برد، هیچ کسى در امت اسلامى به‏اندازه حضرت امیر دنیا را بى‏آبرو نکرد. او آن قدر دنیا رارسوا و مفتضح کرد و به طور غیر مستقیم دنیاخواه را رسوا کردکه آبرویى براى دنیا نگذاشت. شما یک دور به طور عمیق نهج‏البلاغه را مطالعه بفرمایید و در تشبیهات حضرت در باره دنیادقت کنید، گاهى دنیا را به صورت استخوان خوک در دست فرد جذام‏گرفته معرفى مى‏کند، گاهى به صورت «عفطه عنز» و در جایى به‏صورت عطسه انف، گاهى به صورت «ورقه در دهان جراده‏».آن بزرگوار آن چنان آبروى دنیا را برد که در امت اسلامى احدى‏این چنین دنیا را بى‏حیثیت نکرد. اگر کسى دنیا را این طور بى‏آبرو کرد دنیازده را نیز هم چنین. حال این تعبیر حضرت (ع) رادر باره عده‏اى ببینید، ایشان در کلمات قصار شماره 367 این‏چنین مى‏فرماید: «یا ایها الناس متاع الدنیا حطام موبى‏ء»پاییز که مى‏شود ساقه‏ها زرد شده و مى‏ریزند و خشک مى‏شوند و بایک تکان همه از بین مى‏روند، این را «حطام‏» مى‏گویند، فرموداین حطامى است وبادار (موبى) یعنى بیمارى وبا مى‏آورد«فتجنبوا مرعاه‏» این جا جایى است وباخیز، اولا: حطام است‏دنیا براى کسى بهار نشده بلکه همیشه پاییز است و ساقه‏هایش هم‏حطام است، دست‏بزنى مى‏ریزد و این ساقه هم وبا مى‏آورد نچرید.«فتجنبوا مرعاه قلعتها احظى من طمانینتها و بلغتها ازکى من‏ثروتها حکم على مکثر منها بالفاقة و اعین من غنى عنها بالراحة‏من راقه زبرجها اعقبت ناظریه کمها و من استشعر الشغف بها ملات‏ضمیره اشجانا» آن گاه فرمود: «لهن رقص على سویداء قلبه‏». «سویدا» حبه شى‏ء و هسته مرکزى‏را مى‏گویند، سویداى دل یعنى آن حبه، آن هسته مرکزى دل ، آن‏دل‏دل. خلاصه، فرمود در دل دل این اوباش دارند رقص مى‏کنند:«لهن رقص على سویداء قلبه هم یشغله و غم یحزنه کذلک حتى یؤخذبکظمه‏» خوب اگر چنان چه این چنین شد، آن دل توان این را نداردکه اهل عبادت باشد و از عبادت طرفى ببندد. اگر همه این‏ها را به‏دور انداخت مى‏گوید «حارثة بن مالک‏» که بود که من نیستم. این‏تعبیر، تعبیر خوب و پسندیده‏اى است این که به ما مى‏گویندمسابقه بدهید یعنى این که چرا او رفت و من نروم این «من‏»مذموم نیست، «فاستبقوا» همین است; یعنى مسابقه بدهید نه‏تنها مسابقه بدهید در مسابقه شرکت کنید «سارعوا» جلو بزنید،این راهى نیست که تصادف داشته باشد چون در این معارف و معانى‏تزاحمى نیست همه مى‏گویند بیا تو بگیر بر خلاف تکالب دنیاست که‏همه مى‏گویند من مى‏خواهم بگیرم این تزاحم است اما در معارف هریک مى‏گوید این دنیا را تو بگیر، این حطام را تو بگیر، این‏چراگاه وباخیز مال تو او مى‏گوید مال تو من رفتم این سبقت درنجات از رذیلت و فراهم کردن فضیلت تزاحمى ندارد، لذا فرمود:تا توانستى سابقوا و استبقوا تا توانستى سارعوا نه تنهاسابقوا نه تنها مسابقه بدهید برنده بشوید، سرعت‏بگیرید، وقتى‏سرعت گرفتید امام متقین مى‏شوید، لذا بگویید: «و اجعلناللمتقین اماما». برخى چون حل این گونه از معارف برایشان دشوار بود گفته‏اند که:«و اجعلنا للمتقین اماما» یعنى «و اجعل لنا من المتقین‏اماما» مى‏فرماید چرا همت ما پست‏باشد که یک کسى که با تقواست‏امام ما باشد ما چرا امام المتقین نباشیم، چرا کارى نکنیم که‏همه مردم باتقوا به ما اقتدا کنند. این راه براى همه باز است‏این راه، راه تواضع است، اگر کسى متواضع‏تر و خاکسارتر شد این‏گونه حرف مى‏زند، اگر «هو الله هو» شد این چنین حرف مى‏زند ومى‏گوید: «و اجعلنا للمتقین اماما» خدایا توفیقمان بده که من‏طورى باشم که همه مردم باتقوا به من اقتدا بکنند یعنى علم وعمل و سیره علمى من براى مردم باتقوا الگو باشد. حالا بیاییم‏در قرآن معاذ الله تحمیل کنیم بگوییم، نه، قرائت آن این چنین‏نیست، بلکه این گونه است که: «و اجعل لنا من المتقین اماما».

جمع میان سه راه هدایتى

جمع هر سه راه عقل، تهذیب نفس و تعبد ایمانى ممکن و شدنى است; یعنى هم انسان با برهانى که خود قرآن اقامه کرده است هم باظواهر دینى و هم با تهذیب نفس مى‏تواند حرکت کند. یقینى که‏خداى سبحان به ابراهیم سلام الله علیه داد با درس خواندن‏به دست نیامد، چون وضع حضرت ابراهیم مشخص بود:دوران کودکى را در غار گذراند کم کم آمد بیرون و فرمود: «وکذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من‏الموقنین.» ما ملکوت را نشانش دادیم تا او اهل یقین بشود.خوب این راه را هم که به ما نشان دادند فرمود: چرا شما درملکوت سفر نمى‏کنید؟ «ا و لم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض‏»ما را نه تنها تشویق کردند، توبیخ کردند که چرا نگاه نمى‏کنیدچرا نمى‏روید. پس یک راهى است رفتنى، به ما گفته‏اند که اگرقدرى جلوتر رفتى هم اکنون که این جا نشستى جهنم و اهلش رامى‏بینى: «کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم‏» حالا ببینیدبر سر این آیه چه‏ها آوردند گفتند بین این دو جمله چیزى محذوف‏است کلا لو تعلمون علم الیقین مثلا عمل صالح مى‏کنید بعد اگرمردید لترون الجحیم خوب بعد اگر مردید همه لترون الجحیمند چه‏کافر چه غیر کافر، دیگر نیازى ندارد که بفرماید اگر اهل یقین‏باشید جهنم را مى‏بینید. چرا ما بگوییم آن در آیه شریفه فوق،وسطها محذوف است، لذا برخى چیزى به عنوان پسوند براى‏«لو تعلمون علم الیقین‏» در تقدیر گرفتند که با آن هم آهنگ‏نیست و یک چیزى به عنوان پیش‏وند براى «لترون الجحیم‏» ذکرکرده‏اند که با این هم‏سان نیست. چرا ما این چنین با قرآن‏برخورد کنیم، فرمود:«کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین‏ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم‏» فرمود شما اگر اهل علم الیقین‏باشید جهنم را مى‏بینید نشانش این است که عده‏اى هم دیدند، درنتیجه این راه رفتنى است. پس این که فرمود: «ان هذا القرآن‏یهدی للتی هی اقوم‏»، سه راه را به ما نشان داد جمعش هم‏میسر است هیچ کس در هیچ شرایطى نمى‏تواند بهانه بیاورد، بعضى‏که اهل تهذیب نفس نیستند براى آنها سخت است، چون هر شب بایدغذا بخورند و همیشه باید بخوابند، بالاخره یک نماز صبحى هم‏مى‏خوانند دیگر حالا هرچه شد، شد اهل این که شب کم غذا بخورد،یک مقدارى سبک باشد سحرى داشته باشد اهل این نیست. این گونه‏افراد بالاخره اهل فهم که هستند، اگر اهل فهم و تفکر عقلى‏باشند با استدلال. بعضى هستند که نه اهل استدلال‏اند و نه اهل‏تهذیب، بلکه اهل ظواهر دینى‏اند، قرآن این راه ظواهر دینى رابه آنان معرفى کرده است; یعنى هم با ظواهر دینى در آن جا که‏ظواهر دینى به نصاب اعتبار رسیده است و هم با براهین عقلى واستدلال‏ها آن جا هم در صورتى طبق براهین به حد نصاب استدلال‏رسیده باشد و هم از راه تهذیب نفس در صورتى که تهذیب به شرایطبه نصاب لازم رسیده باشد وعده خداى سبحان هم که هست: «الذین‏جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» هم ما را تشویق کرد و هم فرمودکه اگر یک قدرى این راه را طى کردى من نشانت مى‏دهم و هدایتت‏مى‏کنم. 


منبع : http://www.orvah.com/farsi/maqalat/

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۲/۰۲/۰۶
  • ۶۱۲ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">