زینب بیاور آخرین رخت کفن را
تا که کفن پوشم تن سبز حسن را
خالى است جاى مادرم تا که ببوسد
لبهاى سرخ یوسف گل پیرهن را
حیدر بیا فتنه دوباره پا گرفته
بیرون کن از شهر مدینه بیوه زن را
قبل از سفر تا کربلا غارت نمودند
با تیرهاى پر ز کینه هستِ من را
عباس را گویید تا بیرون بیارد
آن تیرها که دوخته تابوت و تن را
بیرون کشیدم تیر از پهلویش اى واى
کردم زیارت گوییا امّ الحسن را
پیراهن خود را ز خون او بشویید
حرفى از این تشییع با زینب نگویید
جواد حیدرى
سلام
ممنوم که یادی از ما کردی
خاستی میتونی کد لوگوی خنجین تبیان را روی قالبت درج کنی ویا تبادل لینک کنیم
خاستی که برات لوگوی وبلاگت را بسازم موضوع وتصویرش را برام ارسال کن
مرسی