چون حسین علیه السّلام قتلگاه جوانان و یارانش را نگریست،
براى جنگ با دشمن با نفس نفیس خود عزیمت فرمود، و ندا در داد:
«آیا مدافعى هست که از حرم رسول اللَّه دفاع کند؟
آیا خداشناسى هست که در حقّ ما هراس خدا را در پیش گیرد؟
آیا فریادرسى هست که به امید رحمت خدا به فریاد ما برسد؟
آیا یاورى هست که به امید آنچه در نزد خداست ما را یارى رساند؟».
در این وقت ناله زنان بلند شد، و امام به باب خیمه آمد و فرمود:
خواهرم زینب، بچه کوچک مرا بیاور تا با وى وداع گویم، امام او را گرفت تا ببوسد،
حرملة بن کاهل تیرى انداخت که آن گلوگاه کودک را سوراخ کرد، امام به زینب فرمود:
او را بگیر.
بعد خون صغیر را با دو کف دست بگرفت تا پر شدند و آن خون را بسوى آسمان پاشید و فرمود:
«چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مىآید!».
امام باقر علیه السّلام مىفرماید: از آن خون قطرهاى به زمین فرود نیامد.
-
از طرق دیگر روایت شده که آن به عقل نزدیکتر است، چه زمان و حال زمان تودیع با کودک نبود
زیرا امام به حرب و جنگ اشتغال داشته،
و همانا زینب خواهر امام علیه السّلام کودک را آورد و گفت:
این طفل تو سه روز است که آب نیاشامیده، برایش آبى طلب کن.
امام علیه السّلام کودک را بر روى دست گرفت و فرمود:
(یا قوم قد قتلتم شیعتی و أهل بیتی، و قد بقی هذا الطفل یتلظّى عطشا، فاسقوه شربة من الماء)
«اى قوم!
شیعیان و اهل بیتم را کشتید و فقط این طفل باقى مانده که از عطش بخود مىپیچد، او را با
شربتى از آب سقایت کنید».
در بین سخنان امام مردى از دشمن تیرى انداخت که کودک را گلو برید،
و امام آنان را نفرینى کرد آن گونه که به دست مختار و دیگران گرفتار آمدند.
- ۹۲/۰۸/۱۹
- ۶۹۸ نمایش
خدا کند حسینی بمانیم و علوی بمیریم...
لبیک یا حسین...
التماس دعا