شب نهم
روضه ! :
.
.
شب عاشوراست.عباس در خدمت ابا عبد الله علیه السلام نشسته است.
در همان وقت یکی از سران دشمن می آید،فریاد می زند:
عباس بن علی و برادرانش را بگویید بیایند.
عباس می شنود ولی مثل اینکه ابدا نشنیده است،
اعتنا نمی کند.آنچنان در حضور حسین بن علی مؤدب است که آقا به او فرمود:
جوابش را بده هر چند فاسق است.
می آید می بیند شمر بن ذی الجوشن است.شمر روی یک علاقه خویشاوندی دور که از طرف مادر عباس
دارد و هر دو از یک قبیله اند،وقتی که از کوفه آمده است به خیال خودش امان نامه ای برای ابا الفضل
و برادران مادری او آورده است.به خیال خودش خدمتی کرده است.تا حرف خودش را گفت،
عباس علیه السلام پرخاش مردانه ای به او کرد،فرمود:
خدا تو را و آن کسی که این امان نامه را به دست تو داده است لعنت کند.
تو مرا چه شناخته ای؟ درباره من چه فکر کرده ای؟
تو خیال کرده ای من آدمی هستم که برای حفظ جان خودم، امامم،
برادرم حسین بن علی علیه السلام را اینجا بگذارم و بیایم دنبال تو؟
آن دامنی که ما در آن بزرگ شده ایم و آن پستانی که از آن شیر خورده ایم،
این طور ما را تربیت نکرده است.
.
.
آیت الله مطهری رحمت الله علیه
- ۹۳/۰۸/۱۲
- ۶۵۲ نمایش