مقصد...
ما مسافر کدام شهریم ؟!!
- ۳ نظر
- ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۰۴
- ۵۱۸ نمایش
وصیت نامه شهید محمودرضا عندالله
|
با اهدای سلام بر حضرت ولیعصر و نایب برحقش امام خمینی و درود بی کران به روان پرفتوح شهدای گرانقدر که با اهدای خون خود شجره اسلام و خط ولایت رهبری را آبیاری و تقویت میکنند و آخرین سلام بر شما امت حزب الله.
لازم دانستم مطالبی را چند به عنوان وصایا و آخرین صحبت ها حضورتان عرض بنمایم. مطالبی که شاید هشدار و زنگ خطری است که آینده انقلاب را شاید تهدید کند، خدایا شروع صحبت هایم را با آیه شریفه:
«رب اشرح لی صدری و سیرلی امری واحلل عقده من لسانی یفهقوا قولی»
خدایا گواه باش بر من که در این دقایق آخر سخنی جز رضای تو بازگو نکنم:
عزیزان حزب الله! می خواستم بگویم که قدر انقلاب و امام را بدانید و با حضور خود در صحنه جنگ و اجتماع و جامعه اسلامی انقلاب را تداوم برسانید و در این راه مطالب و مشکلات زیاد گریبان گیرتان می شود. چون به قول معروف انقلاب کردن راحت است ولی انقلابی ماندن مشکل. در این راه باید زجر بکشید، مشقت بکشید مگر از فاطمه زهرا (س) بالاتر هستیم برای تعالی اسلام سیلی می خورد و خون دل می خورد، راستی صحبتی از خون دل شد که دامنه صحبت وسیع هست من در یکسال اخیر عمرم بر صحبت گران مایه شهید مظلوم بهشتی رسیدم که می گفت خون دل خوردن از خون دادن مشکل تر است. باور کنید چقدر در این یک سال اخیر بعد از شهادت دوستانم زخم زبان از مدعیان حافظ انقلاب خوردیم و برای بقای انقلاب و حفظ وحدت تحمل کردیم. حال از عمق جان فریاد می زنم حزب الله چشم و گوش خود را باز کنید گرگ های در لباس میش را زیرکانه از یکدیگر جدا کنید. حواستان را جمع کنید بزرگترین ضربه را در صدر اسلام منافقین زده اند و افراد دو چهره بودند و موقعیت فعلی انقلاب از زمان سال 65 و 59 گذشته است. الان حزب الله را ترور نمی کنند، الان ترور فکری و شخصیت می کنند الان نیروهای انقلاب را افرادی پیدا می شوند خراب کنند
این مسئولین قدر نیروهای خدمتگزار را بدانید مگر یک سری (مثل بچه های مظلوم مسجد فاطمیه) فقط ساخته می شوند که بروند شهید شوند تا بعضی ها سنوات و گذشته حزب الله را خدشه دار کنند.
مولا شاهد باش من عاشق امام هستم من هیچ نهادی را به اندازه بسیج دوست ندارم. بسیج معبد عاشقان الله است. بسیج میدان وصل و جهاد و مبارزه در راه رسیدن به معشوق است. بسیج قلب امام است من قلب امام را می بوسم. همه باید در همه جهت بسیج را تقویت کنند. انقلاب مرهون بسیجی هاست. بسیجی ها انقلاب را بیمه کردند. همه بسیجی ها را دعا کنیم که ما مدیون بسیجی ها هستیم بسیجی مردم عمل است، لکن از اخلاص آنها باید به نحو احسن استفاد کرد.
الان ساعت 4 بعد از ظهر جمعه است و از خدا می خواهم آخرین کلماتم باشد که بر روی ورق میاورم بار خدایا خود توفیق ده که لحظات بعد پایم نلغزد و از این دنیای فانی هجرت کنم. در خاتمه می خواهم تمامی برادرها در جهت تقویت بسیج که ارگان انقلاب اسلامی می باشد گام بردارید. توجه داشته باشید تنها راه تداوم انقلاب در حفظ خط ولایت حضرت امام، تحت سایه وحدت می باشد. دیگر سرتان را درد نمیاورم.
التماس دعا دارم.
محمود رضا عندالله
66/10/25
درباره شهید
شهید محمود رضا عندالله
تولد: 23 خرداد 1344 در نظام آباد میدان تسلیحات تهران.
شهادت :1/11/66 عملیات بیت المقدس دو، منطقه ماووت.
گردان عمار از لشگر 27 محمد رسول الله(ص)، مسئول تبلیغات گردان.
مسئول پایگاه های تابستانی مسجد جامع فاطمیه.
مسئول انجمن فرهنگی مسجد جامع فاطمیه.
مربی پرورشی مقاطع ابتدایی و راهنمایی.
کارمند اداره گزینش وزارت دفاع.
www.fatehan.ir
در عملیات محرم در منطقه زبیدات، هر دو پایم به شدت مجروح شد. اول فکر کردم که پاهایم قطع شده، بعد که به خودم آمدم دیدم که پوتینهایم کاملاً متلاشی شده و خون به بیرون فواره میزند. توان حرکت نداشتم و چون خون زیادی از من رفته بود، بیحال بر زمین افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم.
خوش آنان که جانان می شناسند
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
بیانات اولین نماز جمعه ی مقام معظم رهبری بعداز شروع جنگ تحمیلی
چهارم مهر ماه سال هزار و سیصد و پنجاه ونه
(در زمان ریاست جمهوری)
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمداللَّه ربّ العالمین. اللّهم لک الحمد قاسم الجّبارین مبیر الظالمین مدرک الحاربین نکال الظالمین صریخ المستصرخین موضع حاجات الطالبین و معتمد المؤمنین. اللهم لک الحمد من مقتدر لا یغلب و ذى انات لا یأجل. هذا مقام من اعترف بسبوق النعم.
گاهی میدیدم که اسماعیل(محمدی مجرد) شب غیبش می زند و تا صبح نیست.دنبالش که می گشتم میدیدم رفته یک نقطه دور از سنگر و مقر داخل یک گودال و چفیه خود را پهن کرده روی آن نماز می خواند و زار زار گریه می کند . بعضی وقتها بهش می گفتم که شش دانگ بهشت را می خواهی؟ خبری نیست! و اسماعیل می گفت : آخرش می گیرم.....آخرش هم گرفت .
حیات طیبه-شماره107
بسمه تعالی
این وصیتنامه را در حالی مینویسم که فردایش عازم سنندج هستم با توجه به این که چندین بار در عملیات شرکت کرده بودم و ضرورت نوشتن وصیتنامه را حس کرده بودم ولی هم فرصت نداشتم و هم اهمیت نمیدادم، ولی نمیدانم چرا حس کردم که صرفا اگر ننویسم، گناهی مرتکب شدهام، لذا بدینوسیله وصیتنامه خود را در مورد خانواده و برادران آشنا مینویسم.
با توجه به این که حدودا شش سال است وارد مبارزات سیاسی و نظامی شدهام و به همین خاطر نسبت به خانوادهام رسیدگی نکردهام، بخصوص - همسر و فرزندانم و از همین وضع همیشه احساس ناراحتی میکردم و هیچ وقت هم نتوانستم خود را قانع کنم که مسئولیت را رها کنم و بدینوسیله از همه آنها معذرت میخواهم و طلب بخشش دارم از حقی که به گردن من داشتهاند و نتوانستم این حق را ادا کنم ولی این اطمینان را به خانوادهام میدهم که هرگز از ذهن من خارج نشدهاند و فکر نکنند که نسبت به آنها بیتفاوت بودهام، ولی مسئولیتهای سنگینتر بود.
رضای خدا
بارها به او می گفتیم: می خواهی کاری کنیم که بروی تهران و در راس هرم سپاه از تو استفاده شود؟
می گفت: می خواهی مرا هدر دهی؟ مگر چه اشکالی دارد که اینجا کارکنم.دیگران در تهران هستند و کارشان را انجام میدهند.
گفتم:خوب،تو اگر بیایی تهران به عنوان الگوی مقاومت،الگوی تقوی،الگوی خاص مدیریت مطرح می شوی.
می گفت: (اینجا هم با برادرها کار می کنم،جمعی هستیم که مشغول فعالیتیم،هرجا که باشی،اگر برای رضای خدا کارکنی،همان جا الگو خواهی بود)
به یاد مسیح کردستان
(شهید محمد بروجردی)
زمستان بود و دم غروب یک مرد کرد با زن و بچه مونده بودن وسط راه.من و علی(شهیدعلی چیت سازیان) هم از منطقه برمی گشتیم . تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون . پرسید : کجامیرین ؟ مرد گفت : کرمانشاه . علی گفت : رانندگی بلدی ؟ کرد گفت بله بلدم ! علی دم گوشم گفت : سعید بریم عقب . مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ماهم عقب تویوتا . عقب خیلی سرد بود، گفتم : آخه این آدم رو میشناسی که این جور بهش اعتماد کردی ؟ اون هم مثل من میلرزید، لبخندی زد و گفت : آره ، اینا همون کوخ نشینانی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن . تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس
حیات طیبه شماره104
آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.» دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!» قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.
روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم.
درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!» با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند!
ازکتاب رفاقت به سبک تانک
aviny.com
سم رب الصدیقین
خطاب به فرماندهان و رزمندگان اسلام:
- ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم کلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.»
- اگر در پیروزیها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما، این شاید انکار خداست.
- اگر برای خدا جنگ میکنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر کار برای خداست گفتنش برای چه؟
- در مشکلات است که انسانها آزمایش میشوند. صبر پیشه کنید که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
- هر چه که میکشیم و هر چه که بر سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
- سهلانگاری و سستی در اعمال عبادی تأناثثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.
- همه ما مکلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارساییها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی میجنگیم نه به قصد پیروزی تنها.
- مطبوعات ما جنگ را درشت مینویسد، درست نمینویسد.
- مسأله من تنها جنگ است و در همان جا هم مسأله من حل میشود.
- همواره سعیمان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم که شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند.
- من علاقمندم که با بیآلایشی تمام، همیشه در میان بسیجیها باشم و به درد دل آنها برسم.
وصیتنامه اول:
... از مردم میخواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول میخواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا میخواهم که ادامهدهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگیشان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید.
وصیت نامه دوم :
استغفرالله، خدایا امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال نکیر و منکر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دل شکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را میدانم و بس. و بر تو توکل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی [ره] تو فرمانده کل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام کافر را از سر مسلمین بکن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهرهمندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم ... میدانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و ممکن است زیادهروی کرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید.
و السلام
1365/10/1
حسین خرازی
به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم شهادت در قاموس اسلام کاریترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور،شرک و الحاد میزند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک) .
و السلام؛
محمد ابراهیم همت